در کرببلا تشنگی و "کرب" و "بلا" بود
انـــذار بــه آیینــگیِ ِ روح و جلا بود
دانی که چرا داور تاریــخ چنین کــرد..؟
در یکطرفش"کفر"و در اینسوی"ولا"بود
برای شهدای غدیر؛
ای دل گِله ات ز روزگــاران کــم کن
شکرانه ی هجر و وصل او باهم کن
از چاهِ نگه پیــالــه ها گیــر و از آن
چشمان خود از فراق یاران نَــم کن
غزلی از علیرضا قزوه ی عزیز تقدیم به تمام عاشقان آقا امام رضا(ع)
برگشته ام امشب به خود از راه نشابور
شیرین دلکم یک دو دهن شوربخوان،شور
ای سوره ی اعراف من ای قبله ی هشتم
در ظلمت من پنجره ای باز کن از نور
ای طوس تو میقات همه چلّه نشینان
آبی تری از نور،درخشان تری از طور
از شهر سناباد برایم کفن آرید
امید که با نام تو سر بر کنم از گور
در حادثه موسای به هوش آمده ماییم
سبحانک یا نور تر از نور تر از نور!
این مرغ،عجب به کوی تو خو کـرده
پـروانــه صفت به سوی تو رو کـرده
بورانِ دل و سردیِ دستــانــم را
آن شرجیِ چشمان تو جادو کرده...
برای برادرم که در بستر بیماریست و به امید...
* * *
پرپر شدی ای نوگل داماد، برادر
از جور زمان شِکوه و فریاد،برادر
بر قلب من آنقدر غمت داغ نهاده ست
کز مهر جهان گشته ام آزاد، برادر
یاد نگهت در شب هجران ببرده ست
این تاب و توان یکسره بر باد،برادر
شیرین شده ای بهر دل ما ز بس که
خون گریه کنند خسرو و فرهاد،برادر
"ساعد" طلبش صحتت از حضرت باریست
فی الجمله شفا در شب میلاد، برادر
این زمزمه ی روز و شب و ورد لب ماست
چون باغ جنان خانه ات آباد،برادر
هر که سر را زتو پیچید کـر و کــور آمد
ماهــیِ رفتـه ز تورِ تو به گرگــور (1) آمد
*
باده از دست بیفتــاد، قدح از کف رفت
عاجل وصل گذشت و شبِ دیجور آمد
*
به گمــانم که جهان از رخ تو بهره نبرد
چو گلستانِ فلک هـامد و بی نـور آمد
*
یوسف از جور زمان خسته و نالان تا چند
پــرده ی سجن بینـداز کــه مامور آمد
*
شکر، دائم به زبان است که از دولت یار
مطرب و مجلسِ رندان، همه در سور آمد
***
"ساعد" این زمزمه ی صبحِ وصال تو شنید
ز سحــرگـــاه ازل والـــه و مخمــور آمد
پی نوشت:
(1) گرگور: قفس توری است که برای ماهی گیری استفاده می شود.
شبی بارانی است و ماه کور است
تو آنجــا و من اینجــا -راه- دور است
خیــالت با خیـــالــم بست پیــمـان
ز این پیمــان دلــم لبـریز شور است
سرسلسله ی نطع وجود است، علی
بر لشگر حق شیـــرِ جنودست، علــی
اوصاف علی: صــادر اول، رق منشــور
بر نطق جهان روح سکوت است،علـی
* * *
دلا هــر دم به ذکــر "یــا علــی" میـــر
کــه بــیــمـاریِّ دل را هست اکسیــــر
بنـــال هر دم به اشکــــــانِ سرازیــــر
"علی" شیر و "علی" پیر و "علی" میر
.:: از شما عزیزان برای برادرم که در بستر بیماریست التماس دعا دارم ::.
تازه ترین غزلم رو تقدیم میکنم به پیشگاه پر فیض آقا امام زمان به امید شفای همه ی بیماران از جمله برادرم وحید...
لینک دفتر شعر من در سایت شاعران پارسی زبان:
http://www.irafta.com/poembooks.aspx?id=514
* * *
لینک دفتر شعر من در سایت آوای دل:
http://avayedel.com/author/saeidchem.php
هستم ز توست، ولی برای تو نیستم
گر برای تو نبـاشم پس برای چیستم
عمری به سر کردم و شبها گریستم
اما نمی دانم چـــون بی تو زیستــم
که بودم و.. کجا هستـــم و.. کیستــم..
*
با دست خود به یکبـــاره آن را گسیستـــم
*
چشم به راهت ز ساعت دیوار نیستــــم
آن ساعت وجود تو را می نگریستـــــــم
*
"عجل علی الفرج" ای تنها بهانه ی زیستم
دنبال آن غبـــارِ بی سوار هفتگیستـــــــــم..
گر بگذرد این ایـّـام،تا صبح شود این شام
مشتاق تو می مانم ای بلبل شیرین کام
زان لعل لبت مستم،وز خلق و جهان رستم
پیمانــه چو بشکستم، لبریـــز نمودی جـــام
گر کوکب و ور ماهیم،ذومنقبت و جاهیــم،
زنهار اگر خواهیم بی دوست نشان و نـام
مارا به بَرَت بنشان،چون صوفی و درویشان،
یک جــام دگر افشان زان باده ی اَزرق فــام
تلخــیِ فراقت را تــا شــام ابـــــد نوشـــــم
چون تلخ تر از زهر است در کامِ مَنَش بادام
ای گل ز غمت گـرچــه با خاک درآمیـــــزم،
صد شعر تَر انگیزم، ای مطرب دُرد آشـــام
"ساعد" طلبِ یاری، تا چنــد به سر داری
زنـــهار؛ که نِی گردد میسور خیال خــــام..
محمدسعیدشیخ-آمل
من معتکف صیام عشقت شده ام
فصلی ز کتاب سرنوشتت شده ام
عمریست مقیــم دوزخ هجــرانــم
ناخواستــه وارد بهشتت شــده ام
آمل
25 رمضان الکریم۱۳۸۹
"برای حضرت موعود"
ای نالـــه ی رهروان شبدیـــز بیا
در سردی و سوز فصل پاییـــز بیا
* * *
عنقایِ طیــورِ منطق الطیــر مدد
ای حضرت شمس الحق تبریز بیا
محمدسعید شیخ-نیمه شعبان۱۳۹۰
امیدوارم شعر زیر ادای دِینی باشد به آنان که بی هیچ چشمداشتی رفتند...
خاک هم عطر شهادت می دماند آن روزها
ترکش، از بند ملامت می رهاند آن روزهــا
دسته ای مرغان عاشق سوی قافِ غربت و...
دسته ای را جاه دورش می نشاند آن روزها
یار رفت و دوست رفت و مَردِ همسنگر ولی
اشک حسرت از نگاهش می چکاند آن روزها
رزق و روزی شان شهادت بود در بازار عشق
رزق و روزی را خدا خود می رساند آن روزها
خاک غربت می تکاند و می تکاند و مرد جنگ...
خنده از روی رضایت می نشاند آن روزها
...
خاک هم عطر شهادت می دماند آن روزها
عاشقان را تا نهایت می کشاند آن روزهـــا
محمدسعیدشیخ-آمل
آشفتـــه دلم را تو سر و جــان دادی
محتـــاج به زیره را تو کرمــــان دادی
بشکسته سفینه را در این بحر طویل