نَفَسَت را سر گلدسته ی دل، قبله نمــا ساختـه ام
روزگاری ست که از جامِ غمت، تیرِ بلا ساخته ام
* * *
چون تو در بازیِ دل حاکـــم و میدان داری...
شَهِد الله ، در این معرکه ی سخت، کمان باخته ام*
---
پی نوشت:
* کنایه از تسلیم شدن
جز غم و رنج زمان،عاشق بیچاره چه بُرد
... خبر آمد سوی شیرین که فرهاد بمُرد
"رنجم از باد خزان در چمنِ دهر" ولی
گلِ بی خارِ منی، چهره ات این درد ببُرد