الا که صبحِ نگاهت شبانه بیدار است
طلوع کن،ز فراقت زمانه بیمــار است
دل رمیده ی پروانه وار من هرشب
غلام درگهِ شمع و ز سایه بیزار است
به بوستان فلک هر زمان که بردم راه
گلِ جمال تو را دیده ام که بی خار است
بهای چشم ثمینت که گویدم,هیهــات
مگر که جایِ حساب و کتاب و دینار است؟
گدای کوی توام رنجش و ملالم نیست
هر آن گدایی کویت نکرده بیکار است
به چشم خویش بدیدست ساعد این بازار
زیان ببرد هرآنکس غریب و بی یار است
آمل
1387/11/1
قشنگ بود