آخرین نوشته های ادبی
تمرین گروهی شماره 1
تأثیر تشابه های برجسته در دو جمله ی زیر چیست؟
اندام سوخته و دست های نشسته ای که ترد شکست.
در سالیان خاکستر شده، زخمی آب، روی دست مانده است.
یک اثر حسی هستند؟
تکرار دو بیان نزدیک به هم ا ...
خوش آمدید...
زبان حال دل شاعر
صور خیال
ساندویچ بدون نوشابه
گامشاوان و بابا خانلیلار
تولد
پربیننده ترین ها
بوی باران
ساختار و ویژگی شعر (بخش نخست)
نامه ای به دلبر
زندان زندگی
شانه ی چوبیت
آخرین اشعار ارسالی
و آونگ زمان نواخت ،
در گوش خطوط به هم فشرده ی انتظار
اما ، تقویم عقربه ها را دنبال نکرد
و سطرهایش را به روی فصلی نگشود
هنوز ، صدای ش
جرثومه های جانیِ یک شرّ مبتذل
مردان ماضیِ کجراهه ی بزرگ
همسایگانِ بانیِ آبادیِ خراب
وارفتگانِ قله ی قافِ سترگ
روزی خوران سفره ی شام سیاه
یابند
مهـدی زده خیمه گاه به صحرا
هرچند به خانه خوش غنودیم
در جمعه اگرچه ندبه خواندیم
یک لحظـه بـه یـادِ او نبـودیم
روزی که از بهشت تو دستم بریده شد
در من زمین حسرت و غم آفریده شد
همزاد آدمم که در این خاکِ بی نصیب
در من چقدر سیب، رسید و نچیده شد
موی سپید و
دخترم گریه نکن
دخترم
گریه نکن
پوست رنگ دست
پدر غمگین
است
بی سبب
نیست
که سفرشان رنگین
است
دختر
گریه نکن
اندکی خاک
بر چشم پدر رفت
نفهمیدم آخر چه میخواستی
تو از عمرِ مناز چه میکاستی...
زدی تیشه بر ریشهی دوستی
چو آتش ز آهم تو برخواستی...
به یکشب کشاندی مرا تا کفن
چ
دلتنگی دلداده کم از مردن نیست..
آیشا
آخر ای محبوب من غیر از تو ما را یار نیست
چون که تو یار منی با دیگرانم کار نیست
آخر این انصاف باشددیدنم کردی حرام؟
من ترا در ماه بینم دیگرم دیدار
پا نیز شده نادوست در این راه بلند.
گر بدین سان سِپَرَد
وای به حال
منو
امید
و این راه بلند .
دیگرم راه نماند به همین معنی ناب
میرود خواب ،
نازنین، می دانی
شاید این لحظه که تو شعرِ مرا می خوانی
من از این غمکده ی غمزده ی سرد و خموش
رفته باشم دیگر
تو مرا تجربه کن
و بمان عاشق تر
تا ک
این سر ماتمکده رخساری گریان
پشت پرده آن طرف مجنونی پنهان
شادی گر پایان شد و غم از تولد
پاک کن زین دلکده لک باد و باران
توزیبایی
زیبایی دیدن دارد
درست مثل این است
جاده چالوس را از دور به تماشابنشینی
یا درهرپیچ
ببین
از خطرت هم نمیگذرند
یک مشت دیوانه دور خودت جمع کرده ای
جمع کن
این همه پیچ و خم را از شانه ات
خلیج سرفراز من
غرورواقتدارتو
میان قلب تاریخ است
نقاب شیزنانت رفت از یادها
چرا دیگر نمی بینم کنار تخته سنگی
رقص خرچنگها
غروبت سردو دلگیرست
باید برای قلب پرنده دعا کنیم
فکری برای لانهی سبزه قبا کنیم
قدری برای سینه ی از هم دریده اش
در پنجه های باز شکاری دعا کنیم
ترسیده است جوجه ی ی
فریاد بلند ی
پیچیده
در خیایان های ارغوانی
تو را می خواند
آقای کوچه های سرگردان
بیا
و برگردان
رنگ زندگی را
به شهر دلگیر
و پاک کن
ابر آه را
از آیینه ی جمعه های انتظار
در نبردی نابرابر با خودم جنگیدهام...
مرگ خود با دست خود را من به چشمم دیدهام
هرکسی از یک نفر در زندگی ناراحت است
من ولی از خویشتن هر روز و شب
در تقویم من چهاردهمین روز ِبهار
سیزده به در است.
سیزده به در خصوصی ،
چیزهای خصوصی لذت عمیقی دارند
خورشید خصوصی،
پنجره خصوصی
نگاه های خصوصی
وحت
ازابرهای سیاه بیزارم ؛
بس که بارانی شده ،
چشمانم .
دل بی تو دل نیست ؛
ذوق دیدارت ازبین رفته ،
شهر سراسرغبارغم گرفته
بایک گل
عشق پایانی ندارد که تو آغازش کنی
شور و شوقی در من و سازش کنی
عشق را خواندند در روز ازل
تا که بر معشوقه ابرازش کنی
یاد شعر افتادم و آن
می خواهم آغاز شوم
برایم
یک جاده بیاور
و طلوع خدا
مهناز عبدی
کاریمینیاتور
گویی که جان ندارد، بی عشق زندگانی
بی عشق زندگانی، مرگ است در جوانی
نا محرمان چه دانند، از پشتِ پرده ی راز
آنچه که بی نشان است، از دیده هم نهانی
دفترم پر شده از
نام تو و یاد تو و عطر تو دلدار
حالا تو بگو: من چه کنم؟؟؟
داغ فراقت شده زخم دل بیتاب
دوری تو دردیست بزرگ؛
تو جان منی دلبر
شب را س
از خودم سقوط میکنم
یک متر مانده به زمین
در خودم ظاهر میشوم
و دوباره سقوط میکنم
یک متر مانده به زمین
در خودم ظاهر میشوم
و دوباره سقوط میکنم
...
گاهی به دیدنت بسنده میکنم...
گاهی عکس هایت را نظاره میکنم...
گاهی دستمالی کشیده به دور قاب عکس...
گاه هم فراق را بهانه میکنم...
دلم گرفت ، آسمانی اش با تو
غبار غم ، بارانی اش با تو
که پروانه ام چو گل خوش می رود
خدایا گل من ، مهربانی اش با تو
....................................
تقدیم به عزیز از دست رفته
من از کوی رضا آوردهام دل
کنار قبر تو منزل به منزل
همه عاشق همه در شور و شینت
همه دیوانه یک یا حسینت
بیا وا کن گره از کار دلها
الا پیغمبر
داستان یک روز زندگی
.............
با طلوع خورشید
نوری در دلم روشن شد
امیدی تازه در دلم بیدار شد
گامهایم گویی جانی دوباره گرفت
می خواهم داستان ی
شاهدِ اول تماشا می کند
شهریارِ عشق غوغا می کند
لحظه ای تنها کنار خود بمان
سطر اول را که حاشا می کند
عشق یعنی من کنار تو خوشم
فصل زردم با بها
کینزم
شطرنج؛کاسپاروف وکارپف
فوتبال؛مارادوناوپله
بوکس؛کلی
بازی؛جکسن وناتالی
اتومبیل؛شوماخر
کشتی؛حاجی،تختی،دبیروسوریان
وزنه؛حسین ونامجو
کاراته
دلم پیش یک نفر
بد جوری گیر کرده
هرچی کلید می ندازم
انگار که گیر کرده
حال دلم خرابه
غیر تو نیست شبم؛ساحل تابان دگر
غیر تو نیست سرم؛خاطر پیمان دگر
من شدم جام شراب و تو مسلمان شده ای؟
غیر تو نیست کفم؛ساغر مستان دگر
سینه از آتش
از جادهای که نیست
رهسپار میشوم
به سوی خیالت
که هنوز در هیچ متنی
به دنیا نیامده
پاورچین پاورچین
می رسم
به قلمرویی که هرگز
نخواهی زیست
به دردها عادت می کنیم
که دردی جدید از راه می رسد
و روز های خوب خواهند آمد
همچنان که امیدواری...
امشب ز دوری تو
آن رخ بی مثل تو
شدم اسیر کوچه ها
باز به جستجوی تو
شب است و کس نمیبرد راه به کوچه ها ولی
منم به بند آن قد و دو چشم دلربای تو
م
من گفته بودم دوستت دارم؛ نگفتم ؟
از هر کسی من جز تو بیزارم؛ نگفتم ؟
حتی پس از مرگم همانگاهی که سردم
هرلحظه را مشتاق دیدارم؛نگفتم؟
آخر تو روزی
شاید اگر دلم مرا اینجا نمی کشید
حسرت نبودن تورا اینجا نمی چشید
شاید اگر حسد خون برادر نمی مکید
نوبت به بد نامی زلیخا ، نمی رسید
شاید اگر
کویر دل
در انتظار باروری افکار بود
اسکادران امید
آماده ی اشاره ای
عاشقی دیده به دل صورتِ زیبایِ تورا
قامتی دیده سحر چون قَد و بالایِ تورا
بشنوی گر غزلی در رهِ لیلای دلم
میبرد خواب گران از سرِ لالایِ تورا
بدیدم بنده ای به حیلت بازی
زِ مردی و صداقت،تهی وخالی
گدای شیفتگی،به مکر و حیله
گره از حسدش ، چو بندِ قالی
هم کیش رابه سروری چوبدید
نگاه از ح
صبای برافراشته درون شب، پنهانپنهان زمزمه میکرد
دلدارا، زودتر بیا، جای شب خیال نمیکند
حکایتهای عشق و شوق، در نفس صبا پراکنده
سرنوشت ما در بر خویشاوندی صباست گنجشکانده
بازگشت مجنون
حمد برآن خالق یکتای جود
اوکه لایق تر زهر تمجید بود
قصه ای ازدفتر هستی شنو
قصه ای نه کهنه ،از دیار نو
مجنون از دیار لیلی چند سال
نمیدونم
نمیدونم چرا حالم خرابه
دلم خشکیده و چشمم پر آبه
نمیدونم چرا تقدیرم اینه
که شادی پیش چشمونم سرابه
ا ا
تو میدونی چرا
از دوری ات تا می توانستم کتک خوردم
از خاطره های تو بی اندازه چک خوردم
می ترسم آخر به فروپاشی شوم محکوم
هر بار می بینم چه اندازه ترک خوردم
از
سروده ام غزلی از دو چشم بارانی
شبم به نورِ نگاهت ، شده چراغانی
شدم برای اَبَد ، در حصارِ عشقت حَبس
و شاد و سرخوشم از این جنون و حیرانی
برای ِ
یک زمستان مانده
تا بغل کردن تو.....
پسرم... فاصله بین من و تو بسیار است...
این زمستان به سرم آوار است....
ههه
مادرت را گویم... که کارش.. شب
من و امواج و ساحل، بعد یک عمر
چه شد جز گریه حاصل، بعد یک عمر
تو را دیدم به شور عشق، سوگند
زدی آتش بر این دل، بعد یک عمر
دم رفتن خداحافظ برا
.
همزاد بهار بود،
چشمانش طعم تماشا میداد،
ماه بر لبهای پر خنده اش تکیه داشت.
سرخی گونه هایش،
پراز وسوسه سیب بود،
که گریز از بهشت را
نه نغمه لر چیخیر، زامان بویوندا
تاریخ میضرابی ینن، تاری چالاندا
چوخ داشلارین آلتیندا، هر اولکه ده
بیر ظالیم وار کی، همیشه تالاندا
یاغما یاغیش، کی
ای قران ای کلام خدا ای نور رب
درسهای بسیار به من داده ای از اولم تا به ابد
درس زندگی درس زیستن درس مردن
درس ماندن درس راه درس رفتن
بر کلامت راست
باد زوزه کنان باز
با دست علیلش محکم می کوبد
به صورتِ خیابان در را
یک راست میرود سمت شیر
بی خیال شام وشب
که به هزار زحمت رف
رو نگردان از دلم همخانه ام با غم نکن
عشق من را پس نزن نزد همه خوارم نکن
قهر تو روح مرا آزرده خاطر میکند
ای همه دنیای من درگیر اندوهم نکن
عاشق
در ضربان کدامین ثانیه
گم شده ام که پیدایم نمی کنی...؟
در طوفان کدام حادثه رها شده ام
که صدایم نمی کنی... ؟
برای یافتن نشانی
از نشانی تو
با من بگو
به کدامین سو راهی شوم؟
تا راهی بیابم برای قرار
حجم بی نهایت بیقراری های دلم... مانی رسا
باز صبــحی دگـر آمـد خدایــا شُــکرت
بابـت روز جدیـدی... کـه زمـــانم دادی
نفسی هست و من، زنده ام و تن سالم
پیرم اما تو به دل، شـور جوانم دادی
می
سوگند به اشکی که تو پاکش کردی
سوگند به دل که چاک چاکش کردی
آن کس که زمانی عاشقت بود چه شد؟
با رفتن خود زدی هلاکش کردی
آرمین نوری
تمام من
نوشته های از تو
و هزار بوسه ی خواندنی ست
تو بیایی
و من تماشای ات کنم به زیبایی...
و من بو کنم تو را مثل عطری که زده ای برای دیدن دوباره...
تمام من
نوشته های از توست و صدای که هی گوید؛
دوستت دارم...